*پرویز کرمی کارآفرینی و خیرخواهی رابطهای تنگاتنگ دارند و تا کسی خیرخواه و خیررسان نباشد، نمیتواند سفرهای گشاده بیندازد و چندین مهندس و کارمند و تکنسین را به بهره بردن از نعمات آن سفره دعوت کند. فرض کنید به دو برادر ارثی کلان میرسد تا هرکدام با آن شهری بسازند و به شیوه خود آنجا را مدیریت کنند. اصل این قصه را سعدی هم تعریف کرده است و گویی داستانی قدیمی و باستانی است و همچنان در روزگار ما و بعدتر مصداق دارد. یک برادر خیرخواه است و شروع میکند به آبادانی ملکش و فراهم آوردن رفاه و آسایش برای رعایایش. شهرش را تمیز نگه میدارد، چرخهای اقتصاد سالم را به گردش درمیآورد، بازار تولید را گرم میکند و شرایطی میسازد تا استعدا شهروندانش شکوفا شود و هرکس هرکار مفیدی را که میتواند و بلد است، بی مانع و مخدوم انجام دهد. برادر دوم اما شهری میسازد پر از آلودگی. هوایش آلوده، زمینش آلودهتر. شهروندانش یا بیکار و تنبل و تنپرورند یا به شغل دلالی و رانتخواری مشغول. نه از رفاه خبری است نه از آسایش. همه ناراضیاند. چه آنکس که از زیادی خوردن و بردن دارد میترکد و چه آنکس که از شدت فقر و فاقه شکم به پشت چسبانده... اخلاف آن دو برادر هنوز هم هستند و هنوز هم یکی با ارتش شهر سیاه میسازد و یکی شهر سفید. شهر سیاه پر از دود و ناراحتی و پرخاش و نارضایتی و تبعیض است و کار هیچکس بیپول و پارتی و رانت راه نمیافتد. در شهر سیاه استعدادها تباه میشوند و آدمها هیچوقت، مشروع و سلامت به چیزهایی که میخواهند نمیرسند. کسی که با ارث پدریاش دلالی میکند و چراغ تولید و کار را در مملکت خودش میکشد و برای سود بیشتر آنقدر حجم واردات را بالا میبرد تا درِ کارخانهها بسته شود و کارگران، بیکار و ندار و خانهنشین شوند، میراثخوار همان برادر نامهربان بیتدبیر زورگوی و سوداگری است که شهر سیاه را پی ریخته است. اما خدا را شکر زمین از حجت خدا خالی نیست و برادر خیرخواه و پاکنیت و مهربان هم هست که پول دلالی از گلویش پایین نمیرود و تا اندک مجالی مییابد، چرخهای از حرکت ایستاده تولید را به حرکت درمیآورد و شهر سفید را رونق میدهد و در نعمات و خوبیها و خوشیها همه شهروندانش را با خود شریک میکند. تکخوری، بد و مذموم است و دلالی نماد تکخوری است و برعکس، کارآفرینی عین خیرخواهی و برادری و مواسات است. کارآفرینی خیرش به دیگران میرسد و باعث رفاه و خوشی میشود. اصلا فرق سرمایهداری خوب و بد در همین است که یکی با خودش رفاه و خوشی میآورد و شهر را سفید میکند و آن یکی جز به سود شخصی به چیز دیگری فکر نمیکند و رفته رفته شهر را سیاه میسازد. همه آمارها و همه اخبار و تحلیلها حکایت از این دارد که ایرانیهای ثروتمند زیادند و مال و اموالی قابل توجه دارند. ثروت ثروت میآورد و اغلب اینها که امروز سرمایهای دارند، بعید است راههایی برای افزایش سرمایه خود نیندیشیده باشند. با اینحال اما چندتا از این ثروتمندان وارد گود کارآفرینی شدهاند و شهروندان را در ثروت خود شراکت دادهاند؟ تعداد دلالها را با کارآفرینان که مقایسه میکنید، معلوم میشود خودخواهیها و پولدوستیها و بیاعتناییها به ملت به قدری جدی شده که باید نگرانش باشیم. در کشوری که مردمانش اینهمه دارایی دارند، تعداد این همه بیکار بعید است؛ تعداد این همه ندار هم بعید است. مگر ثروت قرار نیست چرخهای اقتصاد را به حرکت درآورد؟ ثروت، کار میآفریند، کار هم ثروت. با این همه کارآفرینی به چیزی بیش از سرمایه مادی نیاز دارد. نصف بیشتر شرکتها و کارخانجات معتبر و سودده و پیشرفته جهان، روزی پایه گذاشته شدهاند که صاحبانشان جز «همت» چیزی در بساط نداشتهاند. سرمایه بی همت به واسطهگری میرسد و هیچ کمکی به اقتصاد نمیکند حقیقت این است که در کارآفرینی شما با انسانهایی سر و کار دارید که هرکدام دنیایی دارند و فکری و عقیدهای. حتی هرکدام مشکلاتی دارند که خواسته و ناخواسته کارآفرین را درگیر میکنند. غیر از نیروی انسانی هر کارآفرینی در هر مرتبهای با هزاران مانع و رادع جدی مواجه است. فرهنگ عمومی، باورهای اجتماعی، قوانین حقوقی، اعتبارات دنیایی و بدتر از همه اینها ساختارهای عجیب و غریب اداری، خوانهای خطرناک و مهلکی هستند که کارآفرین باید از آنها عبور کند. اصلا مناسبات روزگار ما با کارآفرینی سر سازگاری ندارد. بر عکسش رانتخواران و دلالان و آنها که از قبل سود خواب سرمایهشان به مال و منالی میرسند، از هفت دولت آزاد آزادند و کسی کارشان ندارد. برای همین است که عقل سوداگر آدمها را ترغیب به دلالی بی دردسر میکند نه کارآفرینی پر دردسر. در جمعهای خانوادگی یکی بگوید میخواهد کارخانهای بزند و مردم شهرش را به سرکار ببرد و با رونق تولید به مملکتش کمک کند، ببینید چند نفر او را تشویق و همراهی میکنند و چند نفر منصرفش میکنند. امتحان کنید و بعدش دلسرد شوید از اینکه در جامعه ما غلبه با منصرفکنندههاست. اما چرا دلسرد؟ بالاخره ما به مملکتمان و به مردممان تعهدی داریم و نمیتوانیم بی اعتنا به ایشان فقط به منفعتهای کوچک خودمان فکر کنیم. هر سرمایهدار ایرانی نسبت به بیکاری هموطنانش مسئول است. بحث دولت به کنار. کسی منکر وظایف دولت نیست. فعلا در باب مسئولیتهای اجتماعی کسانی حرف میزنیم که سهم بیشتری از مملکت به ارث بردهاند و نباید به اقتصاد و وضعیت هموطنانشان بیاعتنا باشند. ما هم بهعنوان شهروند مسئولیم که باورهایمان را اصلاح کنیم و شان و منزلت کارآفرینی را بالا ببریم. برای جامعه اسلامی و اخلاقی و ایرانی زشت است که رونق دلالی و واسطهگری از کارآفرینی بیشتر باشد. باید فرهنگی بر این مملکت حکمفرما باشد که هر سرمایهدار ایرانی از اینکه کمکی به اقتصاد مملکتش نکرده شرمسار باشد و از دیدن هر بیکار و فقیری عذاب وجدان بگیرد. اگر این مذاکرات هستهای به نتیجه مطلوب برسد و دیوار تحریمها فرو بریزد، یک خطر جدی وجود دارد که ممکن است بازار مصرفزدگی داغ شود و واسطهگری همچنان فربه شود. دلسوزان و متعهدان و آشنایان به مسائل ایران از همین الان باید تمهیدی بیندیشند که در فرصتهای پیشآمده کارآفرینی و تولید رونق بگیرد و ایران نه یک مصرف کننده عافیتطلب، که در صف تولیدکنندگان معتبر و با کیفیت قرار بگیرد. این کار احتیاج به عزم ملی دارد و باید که همه احاد مردم با وجود اختلاف سلیقههایشان آستین بالا بزنند و چرخهای اقتصاد دانشبنیان و سالم و عدالتخواهانه را به حرکت درآورند. در اصل در این برهه تاریخی ما در جایی ایستادهایم که چارهای جز پیشرفت و توسعه دانشبنیان نداریم و اگر بازار کارآفرینی و سرمایهگذاری در داخل را رونق ندهیم، تا حد بازار محصولات چینی و کرهای تحقیر میشویم و کارمان این میشود که نفت بفروشیم و یارانه بگیریم و به شکل بیمارگونهای مصرفزده شویم. اجازه بدهید این یادداشت را با جملهای از رهبر خردمند انقلاب در دیدار با نخبگان که همین اخیرا فرمودند، پایان دهم: «در کشوری و اقتصادی که متکی به منابع زیرزمینی است و ثروت بادآورده در آن کشور حاکم است، نخبه، نه شناسایی میشود، نه جذب میشود، نه اصلا احتیاج به نخبه احساس میشود.» *سردبیر ماهنامه «سرآمد» و مشاور رئیس بنیاد ملی نخبگان منبع: «ماهنامه سرآمد» |