معمار معاصر به جایگاه خودش بهمثابه یک «هنرمند» اتکای بسیار زیادی دارد و به اصطلاحاتی چون زبان فردی و خودآگاه خیلی اعتماد میکند. در مطالعات معماری، مبناهای فکری متفاوتی در تولید فرم تأثیرگذارند که این بنیانها در حوزههای متعددی دستهبندی میشوند، از جمله خودآگاه و ناخودآگاه. پژوهشگر درصدد است دریابد تا چه اندازه ضمیر ناخودآگاه در تولید فرم در دورۀ صفویه و همچنین تا چه اندازه ضمیر خودآگاه در تولید فرم در دورۀ معاصر مؤثر بوده است. این پژوهش با رویکرد کیفی و مبتنی بر دو راهبرد تاریخیتطبیقی و اسنادی انجام گرفته است. محیط مطالعه اسناد و مدارکیاند که دربارۀ بنیانهای فکری دورۀ صفویه و بنیانهای فکری دورۀ معاصرند. بر اساس آرای مطرحشده، در هر دو دوره، پیوند بین تولید فرم و خلاقیت حائز اهمیت است. بنابراین، بر پایۀ این شاخص و مؤلفههای تأثیرگذار بر آن مقایسه انجام گرفت. خلاقیت بهصورت علمی و منطقی ماهیت خودآگاه و خلاقیت شهودی و هنری ماهیت ناخودآگاه دارد. نتایج مقایسهای نشان دادند در معماری صفویه در فرآیند آفرینش آثار و مصنوعات خویش، هنرمند خودش نیز متحول میشد و آفرینشی تازه و خلقی نو مییافت. وظیفۀ هنرمند در رابطۀ متقابل با محصول آفریدۀ خویش، هدایت نفس در حرکت جوهری و ایجاد بستر مناسب برای فعلیت قوای متعالی و مجرد آن است، یا بهعبارتی زمینهساز برای تجرد نفس است. علم انسان عقلی، علمی شهودی است. دورۀ صفویه بنیانهای فکری غنی و قوی در فرآیند ناخودآگاه داشته است که بهتبع آن، معماری و تولید فرم از آن متأثر است. هنر قدسی بر خلاف هنر مدرن، قبل از آنکه سبک باشد، معناست. معماران مؤلف، اعتقاد به پدیدار دارند و از کل و تضادهای موجود در زمینه و انعطاف صحبت میکنند؛ اما معمار از دید آنها کسی است که واقعیت را بازآفرینی میکند و آنچه مهم است، مخاطب اثر است که متن را زنده میکند. از وحدت سرشت انسانها و تجربیات وجودی و شهود صحبت میکنند؛ ولی به کیفیت این تجربه و کشف واقعیت وجودی و ارتقای آن در جهت سرشت واحد خبری نیست. معمار در مواجهه با اطلاعات بسیاری قرار میگیرد که بهناچار اطلاعاتی که در خودآگاهش میتواند حلاجی کند، در الویت قرار میگیرند و گاهاً بهتعبیر آیزنمن، این بیان فردی با تأکید بر یک خلاقیت انزواطلبانه، بدون توجه به یک نظم یکپارچه، درحال پیشروی است. با اتکا و تحلیل این بنیانها میتوان گفت بهرهگیری از فرآیند ناخودآگاه در تولید فرم در جهت ارتقای کیفی طراحی و همخوانی با زمینه نیاز مبرم است. با توجه به اینکه توانایی معمار در درک کامل و همهجانبۀ ارزشها و مفاهیم موجود در جهان هستی و اتصال به ناخودآگاه محدود است، میتوان بدون قراردادن فرم در زمینۀ واقعی آن، با درنظرگرفتن ناسازگاریها به این مهم دست یافت. نتیجه حصول سازگاری بنا با زمینه است.