8 نتیجه برای حکمت
سمانه تقدیر،
دوره 5، شماره 1 - ( 3-1396 )
چکیده
شناخت مراتب وفرایند ادراک انسان و نحوه تعامل او با هستی از موضوعات مهم در حوزه معماری استدر دوران معاصر صاحبنظران حوزه معماری نسبت به شناخت مراتب ادراک انسان و نقش آندر فرایند خلق و ادراک آثار معماری بیش از پیش توجه نشان داده اند و با انتقاد به دیدگاه مدرن در توجه صرف به مرتبه حسی ادراک آنهم با تمرکز بر حس بینایی، لزوم توجه به همه مراتب ادراک انسان را مطرح می نمایند.البته امروزه حوزه ای که ادراک در آن بررسی میشود بیشتر حوزه روانشناسی محیط است. اما رویکرد پژوهش حاضر متفاوت است.ازمنظر این پژوهش یکی از مهمترین حوزه هایی که می تواند در فهم چیستی ادراک و فرایند آن کمک کند فلسفه است.لذا با مبنا قراردادن دیدگاه حکمت متعالیه به عنوان شالوده نظری خود در مرحله اول با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی به تعریف انسان، قوای ادراکی و مراتب ادراک انسان و فرایند تحقق پذیری هریک از مراتب پرداخته و در مرحله بعدبا استفاده از روش استنباط و استدلال منطقی به بیان تناظر میان مراتب ادراک انسان و عوالم هستی پرداخته و با کمک مدلهایی مراتب و مراحل ادراک انسان از هستی را تبیین می نماید. و بر اساس آن ها به بیان چگونگی تاثیر گذاری مرتبه ادراک انسان و سطح تعامل او با هستی بر شکل گیری کیفیت آثار معماری می پردازد..
بر اساس پژوهش صورت گرفته می توان گفت انسان دارای چهار سطح ادراک (حسی،خیالی،عقلی وشهودی)متناظر با عوالم هستی است. و قوایی ظاهری(بینایی،شنوایی،بویایی،چشایی،لامسه) و باطنی(حس مشترک،خیال، واهمه، حافظه ،متصرفه) به تحقق ادراک او کمک می کنند.مطالعات نشان می دهد ادراک انسان منجر به ایجاد خزانه ای از معنا و صورت در نفس انسان می شود که این خزانه مهمترین منبع شکل دهی به ایده ها در انسان هنرمند است. زیرا انسان معمار با کمک قوه متصرفه خود و با مراجعه به خزانه معنا و صورت در نفس خود اقدام به آفرینش می نماید لذا کیفیت محتوای این خزانه بر کیفیت خلق آثار معماری تاثیرگذار است.همچنینبراساس دیدگاه حکمت متعالیه استعدادهای ذاتی انسان و مهارتهای اکتسابی او نیز در کیفیت آثارمعماری موثر هستند.
علی روان، سعید علیتاجر،
دوره 6، شماره 4 - ( 12-1397 )
چکیده
در فضای پژوهشی کشورمان، پیرامون فرآیند طراحی معماری، دو گرایش عمده نظری مشاهده میشود. یکی سامانهی اندیشهای حکمت و دیگری یافتههای تجربی طراحی پژوهی معاصر. پژوهش حاضر به دنبال پیدا کردن نوع رابطه میان این دو دیدگاه نظری، برای مقابله با آسیبهای این حوزه است. مسألهی اصلی، بررسی تطبیقی شباهتها و تفاوتها، میان سازوارهی کلی معرفت در حکمت متعالیه، و روششناسی تأویلی و تجربی خاص طراحی است.
هدف کلان این پژوهش، تطبیق جایگاه دانستهها در مورد معرفتشناسی و فرآیند طراحی است. هدف خُرد نیز ترسیم مدلی جامعنگر و وجودی برای فرآیند طراحی است. هدف کاربردی نیز، فهم سرشت طراحی برای یاددهی-یادگیری بهتر است. اهمیت و ضرورت چنین تحقیقی نیز، پرهیز از نسبیگرایی در رقابت عرضی تئوریها، و در نتیجه وحدت ترکیبی و تطبیق مراتب نظریهها، در ساختاری جامع برای معرفت طراحی است.
پرسشهای تحقیق شامل: چیستی معرفت طراحانه و ترسیم طرحواره از فرآیند آن (با هدف توصیف)، تطبیق علل معرفت طراحانه در نقشه کلی معرفت (با هدف تبیین)، و امکان نگاه ترکیبی و تطبیق طولی تئوریهای معرفت بجای انتخاب عرضی آنها در پژوهشهای طراحی است (با هدف کاربست). روش تحقیق، در چارچوب پارادایم واقعگرایی استعلایی است؛ که با راهبرد «پسکاوی» برنامهریزی شده است. در فرآیند تحقیق، پس از تخیل (فرض) مدلی توصیفی-تمثیلی و هسته-پوستهای از چارچوب نظری معرفتشناسی حکمت متعالیه، آزمون کارکرد مکانیسم مدل با شواهد تجربی طراحی پژوهی، در ده قضیه مربوط به اقسام و فرآیند معرفت، بررسی شده است.
مکانیسمهای مدل شامل دانش حضوری/حصولی، تصور/تصدیق، وحدت/کثرت، علم اجمالی/تفصیلی، مراتب فرآیند ادراک، حرکت جوهری و کمال، صعود/نزول، حکایت و وجود ذهنی، اتحاد نفس، و فاعلیت نفس است؛ که به ترتیب با شواهد تجربی طراحی پژوهی شامل دانش ضمنی/صریح، تصور/ارائه/آزمون، کل/جزء، طرحمایه/جزئیات، مراتب طراحی، خبرگی، خودآگاه/ناخودآگاه، تفکر انعکاسی، راه حل محوری، قاب، و سازندهگرایی، مقایسه و تطبیق داده شده است.
یافته های حاصل از تطبیق حاکی از آنست که، شواهد تجربی طراحی پژوهی در فرآیند دانستن خاص طراحان، با کلیات مکانیسم نظری معرفت وجودی حکمت متعالیه، در مقوله روش، اقتران دارد، که بصورت مدل توصیفی-تمثیلی و هسته- پوسته ای ترسیم گردید. دامنه این تطابق، به فرآیند شناخت)اقسام علم و فرآیند کسب آن( محدود است، و به مباحثی همچون مبانی، محتوا، هدف و غایت معرفت، قابل تعمیم نیست. بنابراین در پژوهش پیرامون فرآیند طراحی، معرفت شناسی وجودی حکمت متعالیه، و طراحی پژوهی )هرمنوتیک( اخیر، نظریه های رقیب و هم عرض یکدیگر نیستند، بلکه تفاسیر عام و خاص)مِن وَجه( از یک فرآیندِ شناخت هستند، که در مراتب متفاوت تأمل و عمل، بعنوان وجوه تجربه
واحد، قرار دارند. پس شناخت شناسی تجربی-علمی طراحی، قابلیت قیاس طولی از گستره معرفت شناسی نظری-فلسفی صدرایی را دارد.
دکتر سمانه تقدیر،
دوره 9، شماره 3 - ( 6-1400 )
چکیده
شناخت فرایند خلق و ادراک آثار معماری از مسائل مهم و پیچیدهی حوزه معماری است و علیرغم پژوهشهای متعددی که در دهههای اخیر پیرامون آن صورت گرفته؛ هنوز برخی از ابعاد این فرایند ناشناخته باقی مانده است. با توجه به اینکه شناخت مناسب از این فرایند میتواند زمینهی ارتقا کیفیت آثار معماری را فراهم آورد؛ و به حل بسیاری از مسائل پیش روی معماران کمک نماید؛ مساله پژوهش حاضر بازخوانی ساختار فرایند خلق و ادراک آثار معماری، براساس مبانی دیدگاه حکمت متعالیه درنظرگرفته شده و برای انجام آن از راهبرد استدلال منطقی استفاده شده است. در این پژوهش ابتدا به تعریف دقیق انسان، هستی، ابعاد و ظرفیتهای هریک پرداخته شده؛ و سپس نحوه تعامل انسان و هستی و بازتاب این رابطه را بر فرایند خلق و ادراک آثار معماری بر اساس مبانی حکمت متعالیه، که شالودهی نظری این پژوهش است؛ مورد مطالعه و بررسی قرار داده است.
همچنین با توجه به آن که بر اساس مبانی حکمت متعالیه، خداوند انسان را در صفت خلاقیت به صورت خود آفریده و متعالیترین خلق نیز عالم هستی است؛ در این پژوهش فرایند خلق عالم هستی مورد بازخوانی قرار گرفته و با الگوگیری از آن ساختار فرایند خلق و ادراک آثار معماری در پنج مرحله تبیین شده است؛ که ارکان اصلی سازنده این ساختار عبارتند از: مرتبه نفس معمار و مخاطب، قوای ظاهری انسان (بینایی، بویایی، شنوایی، چشایی و لامسه)، و قوای باطنی او (قوه متصرفه، خیال (خزانه صورت)، حافظه (خزانه معنا)، حس مشترک و واهمه) در معمار و مخاطب، مقولههای سازنده معماری (فرم، کاربرد، معنا، طرح و ساخت، بافت و پیوستگی، روحیه و اراده)، نیازهای چهارگانه انسان (مادی،روانی، عقلانی، و روحانی)، و در نهایت با شناسایی عوامل موثر برکیفیت این فرایند پیشنهاداتی جهت ارتقای کیفیت آن ارائه شده است. نتایج حاصل از این پژوهش نشان میدهد با قرار دادن مبانی جامع مکتب اسلام، بهعنوان شالوده نظری پژوهشهای معماری میتوان به حل مسائل پیچیده در حوزه معماری کمک نمود.
سلمان نقره کار،
دوره 9، شماره 4 - ( 9-1400 )
چکیده
اگر مأموریت اصلی معماران را «ساماندهی مکان زندگی انسان در بستر محیط» بدانیم؛ آنگاه شناخت «انسان و محیط و نسبت میان این دو» مبنای تصمیمات آنان در طراحی خواهد بود. این شناخت هر دو ساحت «هستها و بایدها» را شامل میشود که اگر مبتنی بر «عقل و وحی» باشد؛ قاعدتاً اصول معماری منتج از آن، را میتوان عقلانی و اسلامی و آثار معماری مبتنی بر آنرا نیز «معماری اسلامی» دانست. تاکنون دیدگاههای مختلفی درباره معماری اسلامی مطرح شده که میتوان خاستگاه آنها را از دو سو دسته بندی کرد. از یکسو اسلامشناسان با بهرهگیری از منابع اسلامی به سمت مبانی و اصول معماری حرکت کردهاند؛ و از دیگر سو معماران و شهرسازان از جایگاه تخصصی خود با مراجعه به این منابع در جستجوی اصول معماری اسلامی برآمدهاند. این تحقیق با هدف پیشنهاد یک ساختار «وحدتبخش و کارآمد» برای تبیین رابطه «معماری و اسلام» آغاز شده است؛ و در جستجوی یک مدل جامع برای ترکیب و تألیف مؤلفههای ایندو مقوله میباشد. پرسش ما آن است که «چگونه میتوان از آموزههای اسلامی بهطور جامع و کاربردی در معماری بهره جُست؟» مسیر تحقیق اینگونه است که ضمن تبیین دو مقوله «اسلام و معماری» با روش تحلیل محتوا و استدلال منطقی تلاش میشود که با روش مدلسازی مفاهیم بنیادین این دو مقوله تألیف گردد. یافته تحقیق بیانگر آن است که آموزههای اسلامی را میتوان در سه ساحت «حکمت نظری و عملی و مضاف» دستهبندی کرد. معماری نیز از سه منظر «سیستمی، فلسفی، راهبردی» قابل تبیین است (سفر) که فصل مشترک آنها چهار رُکن اصلی در معماری است. ترکیب این دو مقوله (سه حوزه حکمت اسلامی و چهار مؤلفه معماری) ظرفیت مناسبی برای ساماندهی یک «مکتب معماری اسلامی» در اختیار میگذارد. نتیجه و حاصل کار یک ساختار جدولگونه است با 40 خانه که محتوای آن با آموزه های حکمت اسلامی باید تکمیل شود و میتواند در «راهبری پژوهشهای معماری اسلامی» مفید باشد. دستاورد تحقیق ارائه الگویی وحدتبخش به مجموعه دیدگاهها در قالب یک ساختار نسبتاً جامع خواهد بود که یکی از مقدمات شکل گیری «مکتب اسلامی-ایرانی معماری» در آستانه گام دوم انقلاب است
سمانه تقدیر، فاطمه صمیمی فر،
دوره 10، شماره 3 - ( 1-1401 )
چکیده
مسئله چگونگی شکلگیری فرایند خلق و ادراک آثار معماری و عوامل موثر بر آن مقولهای بااهمیت، چندبعدی، و میانرشتهایست. این در حالیست که در حال حاضر فرایند شکلگیری آثار معماری در اکثر پژوهشها با تکیه بر برداشتهای سطحی از ادراک انسان و در بهترین حالت وابسته به حواس پنجگانه ظاهری انسان و البته معمولا محدود به برخی از آنها بررسی میشود. بنابراین لازم است جوانب این مسئله از منظر علوم انسانشناسی (شناخت قوا و ابزارهای ادرکی او)، هستیشناسی (شناخت مراتب هستی)، و روانشناسی محیط (بررسی رابطه انسان و محیط) پرداخته شود.
پژوهش حاضر قصد دارد به بررسی چگونگی شکلگیری مراحل فرایند خلق و ادراک آثار معماری با تمرکز بر قوای باطنی بهویژه «حافظه» و «خیال» معمار بپردازد؛ و با بازتعریف مراحل تجزیه، ترکیب، و ارزیابی در این فرایند با یک نگاه نو، عواملی که مستقیم و غیرمستقیم موثر بر کیفیت شکلگیری و تحقق این مراحل هستند را؛ بررسی نماید. شالوده نظری این پژوهش مبانی حکمت متعالیه و برای انجام آن از راهبرد استدلال منطقی استفاده شده است. در مرحلۀ گردآوری دادهها از مطالعات اسنادی و کتابخانهای، و در مراحل بعد، از روش استدلال قیاسی استفاده شده است.
نتایج حاصل از این پژوهش نشان میدهد معماری مانند سایر افعال انسان متاثر از بستر مادی و معنوی رشد (تجربه زیسته) و ادراکات معمار در طول عمر تا لحظه خلق اثر است. معمار از یک طرف متاثر از حافظه (خزانه معانی) و خیال (خزانه صورتها) خود است که خمیرمایه ایدههای او خواهند بود؛ و از طرفی بهواسطه افعال، اخلاق و مزاج خود مرتبهای برای نفس ناطقهاش -که مبدا و خالق افعال اوست- رقم میزند؛ و البته مرتبه نفس هم نقش بسزایی در کارایی حافظه و خیال در انسان دارد؛ زیرا معانی و صورتها ذخیره شده در آنها حاصل سطح تعامل او با عوالم هستی است. این رویکرد همچنین میتواند زمینهساز تحول در حوزه تعلیم معماری و تربیت معماران باشد. زیرا تاکید مینماید معمار ابتدا باید قوس صعود معرفتیابی را در وجود خویش طی کند و بعد اقدام به آفرینش در قوس نزول خلق اثرمعماری نماید.
سمانه هاشم زهی، جمال الدین مهدی نژاد درزی، باقر کریمی،
دوره 11، شماره 2 - ( 2-1402 )
چکیده
معمار معاصر به جایگاه خودش بهمثابه یک «هنرمند» اتکای بسیار زیادی دارد و به اصطلاحاتی چون زبان فردی و خودآگاه خیلی اعتماد میکند. در مطالعات معماری، مبناهای فکری متفاوتی در تولید فرم تأثیرگذارند که این بنیانها در حوزههای متعددی دستهبندی میشوند، از جمله خودآگاه و ناخودآگاه. پژوهشگر درصدد است دریابد تا چه اندازه ضمیر ناخودآگاه در تولید فرم در دورۀ صفویه و همچنین تا چه اندازه ضمیر خودآگاه در تولید فرم در دورۀ معاصر مؤثر بوده است. این پژوهش با رویکرد کیفی و مبتنی بر دو راهبرد تاریخیتطبیقی و اسنادی انجام گرفته است. محیط مطالعه اسناد و مدارکیاند که دربارۀ بنیانهای فکری دورۀ صفویه و بنیانهای فکری دورۀ معاصرند. بر اساس آرای مطرحشده، در هر دو دوره، پیوند بین تولید فرم و خلاقیت حائز اهمیت است. بنابراین، بر پایۀ این شاخص و مؤلفههای تأثیرگذار بر آن مقایسه انجام گرفت. خلاقیت بهصورت علمی و منطقی ماهیت خودآگاه و خلاقیت شهودی و هنری ماهیت ناخودآگاه دارد. نتایج مقایسهای نشان دادند در معماری صفویه در فرآیند آفرینش آثار و مصنوعات خویش، هنرمند خودش نیز متحول میشد و آفرینشی تازه و خلقی نو مییافت. وظیفۀ هنرمند در رابطۀ متقابل با محصول آفریدۀ خویش، هدایت نفس در حرکت جوهری و ایجاد بستر مناسب برای فعلیت قوای متعالی و مجرد آن است، یا بهعبارتی زمینهساز برای تجرد نفس است. علم انسان عقلی، علمی شهودی است. دورۀ صفویه بنیانهای فکری غنی و قوی در فرآیند ناخودآگاه داشته است که بهتبع آن، معماری و تولید فرم از آن متأثر است. هنر قدسی بر خلاف هنر مدرن، قبل از آنکه سبک باشد، معناست. معماران مؤلف، اعتقاد به پدیدار دارند و از کل و تضادهای موجود در زمینه و انعطاف صحبت میکنند؛ اما معمار از دید آنها کسی است که واقعیت را بازآفرینی میکند و آنچه مهم است، مخاطب اثر است که متن را زنده میکند. از وحدت سرشت انسانها و تجربیات وجودی و شهود صحبت میکنند؛ ولی به کیفیت این تجربه و کشف واقعیت وجودی و ارتقای آن در جهت سرشت واحد خبری نیست. معمار در مواجهه با اطلاعات بسیاری قرار میگیرد که بهناچار اطلاعاتی که در خودآگاهش میتواند حلاجی کند، در الویت قرار میگیرند و گاهاً بهتعبیر آیزنمن، این بیان فردی با تأکید بر یک خلاقیت انزواطلبانه، بدون توجه به یک نظم یکپارچه، درحال پیشروی است. با اتکا و تحلیل این بنیانها میتوان گفت بهرهگیری از فرآیند ناخودآگاه در تولید فرم در جهت ارتقای کیفی طراحی و همخوانی با زمینه نیاز مبرم است. با توجه به اینکه توانایی معمار در درک کامل و همهجانبۀ ارزشها و مفاهیم موجود در جهان هستی و اتصال به ناخودآگاه محدود است، میتوان بدون قراردادن فرم در زمینۀ واقعی آن، با درنظرگرفتن ناسازگاریها به این مهم دست یافت. نتیجه حصول سازگاری بنا با زمینه است.
مژگان رضائی، آزیتا بلالی اسکوئی، محمد علی کی نژاد،
دوره 11، شماره 4 - ( 8-1402 )
چکیده
آب به مثابهی سرچشمه و نماد حیات، ارزشی والا در زندگی بشریت، به ویژه جامعه اسلامی دارد. معهذا در دهههای اخیر مشمول بیمهری فراوانی شده است. این بیمهری، از یک طرف زمینه تهدید زندگی مادی را در سرزمینهای اسلامی، که غالباً در مناطق کمآب قرار دارند، فراهم آورده است و از طرف دیگر جایگاه کارکردی و نمادین آن در معماری اسلامی-ایرانی را تضعیف نموده است. آب مادهای زندگیبخش است که نه تنها در بعد حسی و تجربی بشری، وجودی ملموس دارد، بلکه بنا بر حکمت متعالیه با بعد باطنی انسان نیز در ارتباط بوده و در طی مراتب سعادت و کمال همیار اوست. معماری اسلامی که به دلیل غنای محتوایی آن با تجلیات معنوی، قدسی و عرفانی در آمیخته است، آب را چه در عالم ظاهر و چه در عالم باطن خود متجلی مینماید. آب در مفهوم باطنی با فضای قدسی معماری در هم آمیخته و در مفهوم ظاهری در حین آمیزش با فضای واقعی موجبات تنظیم و تعدیل شرایط اقلیمی محیط را فراهم میآورد. لذا آب یکی از باارزشترین، جامعترین، و ساختاریترین عناصر معماری در جوامع اسلامی میباشد. آنگونه که میتوان به استعانت از حرکت جوهری ملاصدرا آب را یکی از هستههای نمادین حرکت تکاملی زندگی دانست. در متن قرآن کریم بیش از 63 بار اشکال مختلف شاهد بودن و باشیدن آب تذکر داده شده است. تبلور این فرازهای کمی شهودگونه با تکیه بر مراتب ادراک صدرایی در سه نوع معرفت حسی، خیالی، و عقلی مورد ملاحظه قرار گرفته است. این ملاحظات آنگونه که در چارچوب مفهومی نشان داده شده است، قابلیت تعمیم ارزشهای جامع حیاتی، قدسی، بیولوژیک، و فناورانه را در معماری و فضای شهری نمودار میکند. در همین راستا، زیبایی، سرزندگی، زندگی به طور عام، و زندگی در خداگونگی یافتههای نهایی سنجش کارآمدی آب در معماری اسلامی است.
آقای ابوذر ایزدپور، دکتر مهدی حمزهنژاد، دکتر طاهره نصر، دکتر محمدعلی اخگر،
دوره 12، شماره 3 - ( 7-1403 )
چکیده
بساطت وجودیِ معماری میتواند تلائم و هماهنگی بین عرصهی محیط زندگی انسان (معماری)، عرصهی درون و نفس انسان (عرصه انسانشناختی و خودشناسی) و عرصهی هستی و واقعیت (عرصهی هستیشناختی) را برقرارسازد واین مهم دربستر حکمتمتعالیه، خصوصا قاعدهی «بسیطالحقیقه» ساری و جاری است. اینمقاله بهطورخاص درزمینهی دانش فرآیندطراحیمعماری انجامگردیده و درپی بررسیِ نحوهی تأثیر این حکمت بر فرآیندطراحیمعماری است و بااستفاده از متدولوژی استدلال منطقی و تحلیل محتوای کیفی و مطالعهی اسناد کتابخانهای ونیز باهدف حصول روشی معرفتشناسانه و هستیشناسانه، درابتدا مروری بر فرآیندهایطراحیمعماری موجود و استخراج مؤلفههای مربوطه دارد؛ پسازآن بابررسی مبانی حکمتمتعالیه، جهت شناختشناسی صدرایی گام برمیدارد و اقدامبه تطبیق مؤلفههای بدستآمده بامؤلفههای متناظردر مدلهای فرآیندطراحیمعماری کرده وسپس چگونگی تأثیر مبانی اخذشده از حکمتمتعالیه برروی فرآیندهایطراحی را بیانمیدارد. نتیجه آنکه بساطت نفس نسبتبه قوای مادونش، محاط در بساطت «واجبالوجود» نسبتبه کل نظام هستی است و ازآنجا که معماری نیز فعلِ قوای نفس ازجمله قوهی خیال میباشد؛ محاط در بساطت نفس مطرحمیگردد واین مهم دربستر قاعدهی «بسیطالحقیقهی» ملاصدرا رخمیدهد و پیامد آن فرآیندطراحیصدرایی است؛ لذا میتوانگفت؛ آنچه تاکنون، در فرآیندهای طراحی رایج مسکوتمانده؛ بحث نفس و نحوهی تأثیر آن بر مدلهای موجوداست که میتواند بهروندِ افقی مدلهای فرآیندطراحیِ موجود، سیری عمودی از عالم ماده به خیال و عقل ببخشد.